یعنی نمی شود به عید سالهای دور برگردیم؟ جایی که فقط دیدن برق یک کفش پشت ویترین مغازه کفاشی همسایه مان کفایت می کرد که دل غنج بزند و به رقص مدام بیفتیم دور حوض خانه؟ خیلی کلیشه ای حرف زدم؟ قبول دارم. آن قدر از ذوق عید و بچگی گفته و نوشته ایم که ابتذال همه جاش را عین موریانه جویده و ریخته... اما الان دلتنگ آن روزها شده ام.سالهای متمادی عیدمان هیچ خریدی نداشت. معجزه ای هم اگر می شد و مادر از لباس فروشی آشنایی شلواری نسیه برمی داشت یا با چک و چانه کفشی از همسایه می خرید فتح الفتوح مان می شد همان عید. همان عیدی که چنین اعجازی را در دلش جا داده بود. یک سال عید مامان به رسم همه ی ننه باباهای قدیمی شلواری دو سایز بزرگ تر را به قسط برای مان خرید و چون زیادی نو بود حیفش آمد یک جفت کفش ورنی را جایگزین کفش های سابیده و پاره ی مدرسه نکند. شلوار لی آبی بلند روی کفش ورنی را می پوشاند و مجبور بودی پاچه ها را ور بکشی چند لایه، تا کفش برق خود را نمایان کند. از آن ور کمر شل شلوار همراهی نمی کرد و دو سایز بزرگ تر بودنش را با سر خوردن مدام به رخ می کشید. رفته بودیم مهمانی که با حرص دامن مامان را کشیدم و گفتم این دیگه چیه که آرام با پشت دست آمد توی دهانم. دیده بودم مردم لباس و کفش ندارند برای راه رفتن یومیه شان توی خیابان؟ بله، مامان دیده بودم. پس مرگم چه بود که این شلوار و کفش نو را با لب آویزان عوض تشکر به رخ می کشیدم؟ آخر مامان! ملت دارند به این شلوار که از بالا می افتد و از پایین تای پاچه هاش طوری شده که انگار رفته ای وسط حوض می خندند. به این کفش ورنی که با این لی هیچ وجه مشترکی ندارد انگشت تمسخر بلند می کنند. خب مادرجان لیاقت نداری! ندارم؟ سه سال طول کشید تا شلوار اندازه شود و کفش را بشود توی گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 44 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت: 16:50